- تعادل داشتن
متعادل بودن، برابر بودن، یکسان بودن، هم سنگ بودن
معنی تعادل داشتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(اَ مَ دَ)
لغت نامه دهخدا
افسرده و غمگین ساختن. ملول و ناخوش داشتن:
مرا دهانک تنگ تو، تنگدل دارد
میان لاغر تو، لاغر و نزار و حزین.
فرخی.
رجوع به تنگدل ودیگر ترکیبهای آن شود
مرا دهانک تنگ تو، تنگدل دارد
میان لاغر تو، لاغر و نزار و حزین.
فرخی.
رجوع به تنگدل ودیگر ترکیبهای آن شود
(سَ وَ دَ)
لغت نامه دهخدا
غفلت داشتن. خود را بی خبر داشتن از چیزی. تغافل کردن:
کدام مطلب عالیست در نظر دل را
که بر مراد دو عالم تغافلی دارد.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به تغافل و دیگر ترکیبهای آن شود
کدام مطلب عالیست در نظر دل را
که بر مراد دو عالم تغافلی دارد.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به تغافل و دیگر ترکیبهای آن شود
ناسازگار بودن، معارض بودن، معارضه داشتن، عناد داشتن، اختلاف داشتن، خلاف ورزیدن
خواهان بودن، میل داشتن، گرایش داشتن، رغبت داشتن، رغبت نشان دادن، متمایل بودن
